سيده فاطمه خانم زن نابينايي بود كه در همسايگي خانه ما زندگي مي كرد. او زن مومن و باخدايي بود به حدي كه نابينايي اش باعث نشده بود هيچ وقت از ياد خدا غافل شود. او هميشه مي گفت كرور كرور خدا را شكر! همسرش علي ميرزا پيرمرد غرغروي بود كه بعضي وقتها باعث مي شد چشمهاي ناتوان فاطمه خانم، رنگ اشك بخود بگيرد. آن دو در يك خانه خشتي و گلي ساده وار عمر را مي گذراندند. در حياط قديمي خانه آنها گربه سفيد و سياهي لانه كرده بود و به آن دو دل بسته بود. فاطمه خانم از غذاهاي اضافي سر سفره اشان گربه را هم بي نصيب نمي گذاشت. از صداي بلند ميو ميوي گربه معلوم مي شد كه غريبه اي به خانه آنها آمده است. فاطمه خانم داراي فرزندي نبود اما همسرش از زن اولي اش چند تا بچه داشت. او درد نابينايي و درد نبود فرزند را چندين سال به خاطر خدا تحمل مي كرد و شايد بتوان گفت هيچگاه زبان به گلايه در اين موارد باز نمي كرد. تنها چيزي كه او را ناراحت مي كرد غرغرهاي زياد همسرش بود او حتي پول كافي و خرج مورد نيازش را در اختيارش نمي گذاشت. من از اخلاق و صبوري فاطمه خانم لذت مي بردم و هروقت فرصتي برايم پيش مي آمد نزد او مي رفتم و در كارهاي خانه به او كمك مي كردم. او هر چه در خانه داشت براي پذيرايي از من مي آورد. او با چراغ نفتي آبي رنگي كه از بس فتيله اش دود كرده بود و ديگر رنگ دود بخود گرفته بود، آشپزي مي كرد. نخود و گوشت را با يك پياز توي قابلمه مي ريخت و از صبح زود بار مي كرد. ظهر كه مي شد ديگه بوي آبگوشت او خانه ما را هم پرمي كرد. بعضي وقتها خودش را به درب خانه ما مي رساند و مي گفت: مژگان خانم تا علي ميرزا نيامده بيا بدادم برس، ببين مثل اينكه چراغ خيلي دود كرده است، وقتي مي رفتم مي ديدم دود همه جا را بهم ريخته است. شروع به نظافت خانه مي كردم. او در اين فاصله مرتب مي گفت: خير ببيني! پير بشي الهي! من وقتي پيري او را با اين وضع مشقت بار مي ديدم از پيري خودم نگران مي شدم.
اهل محله به او بي بي مي گفتند و خيلي دوستش داشتند مخصوصا وقتي روسري سبزروشن سرش مي كرد خيلي ملوس مي شد. عيد غدير كه مي شد او شيريني و ميوه تهيه مي كرد و همه همسايگان به عيدي او مي رفتند. او پول فلزي را در يك پياله مي ريخت و به ميهمانان سفارش مي كرد حتما دشت خود را بردارند. هركس بي بي را مي ديد از وضع ظاهري او درس زندگي مي گرفت. بي بي با اينكه نابينا بود اما به نظافت شخصي خودش خيلي اهميت مي داد و هميشه لباسهايش تميز و قشنگ بود. توي خانه بي بي حمام نبود- البته آن زمان بيشتر خانه ها حمام نداشتند- او وسايل حمامش را در زنبيل قرمزرنگي كه چندين بار با كوك هاي قشنگ دوخته شده بود حاضر مي گذاشت وصبح زود با كمك يكي از همسايه ها به حمام سركوچه مي رفت وقتي از حمام مي آمد گونه هاي گلي او مثل سيب قرمز مي درخشيد. يك روز كه از مدرسه مي آمدم به نزديكي هاي كوچه كه رسيدم شنيدم صداي قرآن خواندن مي آيد هرچه به خانه نزديك تر مي شدم صدا هم نزديكتر مي شد، يكمرتبه پاهايم شل شدند ديدم جسد بي جان بي بي را در آمبولانس گذاشتند وهمسايه ها داشتندگريه مي كنند و براي شادي روح بي بي فاتحه و صلوات مي فرستادند. خيلي دلم سوخت آخه بي بي رفيق مهربان و صبور من بود. يادم افتاد روز جلوتر موها ودستهايش را حنا گرفته بود و خيلي قشنگ شده بود مثل اينكه مي دانست دارد به زيارت خدا مي رود. با خودم مي گفتم بي بي جاي تو، توي بهشت پرگل و سبز است آخه تو دلت بزرگ و سبز بود. بعد از گذشت چند سال از فوت بي بي، شوهرش علي ميرزا هم به رحمت خدا رفت . بعد از مدتي وارثين آمدند و خانه قشنگ ونقلي آن دو را خراب كردند و فروختند و اثرات ياد آنان را پاك كردند. وقتي زمان را به عقب مي برم و چهره تمام آدمهاي كوچه را تو ذهن خود مجسم مي كنم متوجه مي شوم انگار نه انگار در اين محله زندگي كرده بودند. خدايا ما آدمها چه زود همديگر را فراموش مي كنيم. روحش شاد. ( نويسنده : مژگان ساجدي)
نظر از: رحیمی [عضو]
استاد پناهیان:
مهمترین ویژگی ممتاز امت پیامبر اسلام
بر اساس روایات، مهمترین ویژگی ممتاز امت آخرین پیامبر «ایثار» است. اگر در جامعۀ اسلامی به جای دعوت به ازخودگذشتگی، دفاع از حقوق خود را ترویج کنیم ریشۀ فضائل امت اسلامی را زدهایم. اینکه انسان مواظب حق خود باشد خوب است، اما تنها در جامعهای افراد به حق خود میرسند که مردم اهل ایثار و ازخودگذشتگی باشند.
یا علی علیه السلام
http://mohadese-borojerd.kowsarblog.ir
فرم در حال بارگذاری ...